نوشته های یک جوان رهانویس

و از امیدواری ها ریشه زدن بدون خاک است! با نور

نوشته های یک جوان رهانویس

و از امیدواری ها ریشه زدن بدون خاک است! با نور

گفت: درنگ کنید که من آتشی دیده ام. ای بسا خبری بیاورم از آن ». رفت. و «پیامبر» بازگشت!

بایگانی

باژگونان، مفنگی، مدافع حرم و دیگر

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۴۷ ب.ظ

این پست پنج بخش دارد هرکدام کلمه کلیدی دارند  و مستقل از بخش های دیگرند 

اگرچه از نظز زمانی به هم وابسته اند. اگر فرصت ندارید هرکدام را که میلتان میگیرد بخوانید و باقی را رها کنید.

...............................................................................................................................................................

سال نام

پارسال را برای خودم سال «همت و اقتدار و امید و انتظار» نامیده بودم. همت و اقتدار معطوف به یحث اقتصادی زندگی ام بود و امید و انتظار معطوف به بحث خانوانگی زندگی ام. اکنون که یکسال گذشته مینویسم که در سال ۹۷به موفقیت نرسیدن استارت آپ مان مسجل شد. شغل دیگری به دست آوردم که از جهت مالی و موقعیت شغلی بسیار بهتربود. در بهترین حالت ممکن دانشجوی دکتری شدم و چه میزان که خدا به من لطف کرد در این سال. اما در مورد امید و انتظار...تمام سال ۹۷ به انتظار و حالاتی گذشت که شرح آن نشاید....جز همین اسفند آخری که چه بسیار امید ساخت و منتطرم به رزق لایحتسبی که خدا برساند.

امسال را که سال ۹۸ هست، سال «قدم های رو به جلو» نامگذاری میکنم. (اگر محافظه کار نبودم و از عاقبت رسوایی و خنده بر خودم نمیترسیدم دوست داشتم امسال را سال «طلیعه ی فتح الفتوح» نام گذاری کنم...بگذریم که محافظا کارم)

................................................................................................................................................................

باژگونان

رفقا مرا قال گذاشته اند...۵ عصر است و من همچنان خوابگاهم...قرار بود با من به کوه بیاییند که یکی یکی زنگ زدند و قرار را لغو کردند.

خسته ام، چرتی میزنم برمیخیزم ساعت ۶ عصر است، به خودم میگویم دیگر حتی اگر بخواهی هم دیر شده برای کوه رفتن.

احساسی سراسر وجودم را میگیرد، یکهو اراده میکنم و هوای کلک چال به سرم میزند

بلند میشوم و اسنپ میگیرم و ساعت ۷ دم کلک چالم! شکوفه ها گل کرده اند و زمین تو را فریاد میزند...

قبل تر با دوستان شب کوه میرفتیم! قبل تر پیش آمده بود که تنها کوه بروم ولی هرگز تنها شب هنگام کوه نرفته بودم!!

در گرگ و میش پارک جمشیدیه نفس میکشم و سریع قدم برمیدارم...۷ و چهل دقیقه شده و من ایستگاه دوم کلک چالم

مغرب میشود...جوانی از من میپرسد که قبله نما دارم..پاسخم آری است می ایستم و نماز میخوانیم رفیق میشوم، رفیق می شود

باهم تا بالای تپه نورالشهدا میرویم...ساعت از ۹ شب گذشته و ما در ارتفاع حدودا ۲۰۰۰ متری نشسته ایم سر مزار شهدا

جمله ی آوینی مفتونم می کند!! «عجب از این عقل باژگونه که ما را در جست و جوی شهدا به قبرستانها می کشاند»

راست می گوید، باژگونانیم!

...............................................................................................................................................................

مدافع حرم
آن کس که با او از ایستگاه دو همراه میشوم، حسین است، عزیزی  که سپاهی است و مدافع حرم .
و نه چندان شاید سواد آکادمیک دارد اما در این میانه راه چه حرف ها که نمیزنیم و چه قدر که او شفاف است!
راستش آدمی باید شفاف باشد با خودش با خانواده اش با اطرافیان ش
گمان میکنم که پاهایش را بر زمین بسته اند که پر پرواز نمی گشاید! ایستاده ایم و چشم انداز این آبادشده! شهر را تماشا میکنیم
به وضوح شهاب سنگی می بینم! می آید و پیش چشم ما نرسیده به افق محو میشود! تقریبا فریاد میزنم که شهاب سنگ است
تقریبا عکس العمل حسین  هیچ است!
آدمی باید بداند کجا ایستاده و با خودش شفاف باشد که چه می خواهد البته!
................................................................................................................................................................
مفنگی
۱۱ شب است که از کلک چال پایین آمده ایم. مسیر  هموار کلک چال را سیلاب برده و برای پایین آمدن در این شب غیرمهتابی به دردسر افتاده ایم.
۱۱و ریع سوار اسنپی میشوم که برساند مرا به خوابگاه! راننده اسنپ اما متاسفانه مفنگی است! از بوی و موی و روی ش داد میزند که تازگی خودش را ساخته. سر صحبت را باز میکند و بحث را می کشاند سمت سیل... و با چنان عقیده ی محکمی این جملات را داد میزند:
«از بس که سپاه این ابرها را باردار کرده، باردار کرده، باردار کرده که اینجوری سیل اومده» میگویم نه به این سادگی ها که نمیشود می گوید چرا خودم دیدم که روحانی در اینستا میگفت!!
به هز زحمتی هست به خوابگاه میرسیم و من متحیر آدم های ناآشنای امشبم! مدافع حرم و مفنگی!
.................................................................................................................................................................
تلویحی (پنهان نوشت)
 چند روز پیش سوالی پرسیدم که در تلویحی ترین حالت ممکن،جوابی دادید. باور میکنید که بعد از این جمله پیچیده و تلویحی جوابتان رفتم
و نشستم کنج مسجد فلسطین و دو رکعت نماز شکر خواندم! باور کن!

پی نوشت:
۹۷ فرد بود و فرد گذشت، سال عزیز ۹۸ ای کاش که زوج باشی. دیر شده، زوج باش لطف
موافقین ۳ مخالفین ۱ ۹۸/۰۳/۱۵
رهانویس

نظرات  (۱)

۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۴۳ پلڪــــ شیشـہ اے

سلام علیکم.

ان شاءالله که امسال از فردیت درمیایید، شما و همه آرزومندان.

(اگر مایل بودید در این باره توسل به حضرت معصومه سلام الله علیها را امتحان کنید. شاید نسخه شما هم باشد.. .)

به حق دعای حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی